میتوز

توجه... کاملترین متن میتوز

 

موجود

 

 

میتوز نوشته شده از کتاب زست شناسی سلولی

 

مولکولی استاد دانشمندم دکتر احمد مجد

 

 

نوشته شده توسط ر.ر دانشجوی کارشناسی ارشد

 

 

میتوز از پدیده های بسیار جالب وقابل مشاهده به کمک

 

میکروسکوپ های نوری در یاخته های زنده است که با

 

متراکم شدن کروموزوم های دو کروماتیدی  تفکیک

 

کروماتید های خواهری هر کروموزوم  تسهیم کروموزوم

 

های هر یاخته به دو دسته یکسان  انتقال هر دسته به

 

یک قطب از یاخته ودر نهایت تشکیل دو هسته هم ارزش

 

با یکدیگر ومشابه با هسته یاخته مادری همراه است

 

میتوز پدیده ای ممتد است که برای سهولت بررسی به

 

چند مرحله تقسیم میشود ۱پروفاز.۲متافاز .۳آنافاز.۴تلوفاز

 

به ادامه مطلب مراجعه شود

ادامه نوشته

چگونه کوهنوردی را آغاز کنیم؟

میل به کوهنوردی وکشش های اولیه درونی برای رفتن به کوه به طور معمول از سنین ۱۷ سالگی شروع

میشود .نقطه اولیه این سر اغاز زیبا وفراموشی نشدنی که تا  آخار عمر با انسان باقی میماند اولین روز 

وخاطره آن است که حتی پس از سالیان طو لانی که کوهنورد ی میگذرد همرا ماهست.

نقطه آغاز :

 

معمولا به یکی از اشکال ذیل کهنوردی ومیل به آن در فرد پیدا میشود:

 

۱- در فصلی بسیار مناسب به تنهای یا به اتفاق دوستان وخانواده به کوه

رفتن وحال وهوای دیگری به جز

حال وهوای در شهر بودن را احساس کردن.

 

۲-اجرای یک برنامه ساده واتفاقی به همراه دوستان بعضا آشنا با

کوهستان .به کوه رفتن ودر خلال آن

صحبت هایی در ارتباط با قلل بلند کوهها ودیدن اتفاقی یک محیط سنگ

نوردی وافرادی که درآن مشغول

به تمرین وصعود هستند.

 

۳- به احتمال بسیار کم به اتفاق یک مربی باتجربه در کوهستان از دوست

وآشنا یا شاید فامیل وبه

همراه وی به کوه گام گذارند در برنامه بزرگ عمومی وسراسری تیم های

کوهنوردی ویا برخی از گروههای

کوهنوردی در اثر تبلیغات عمومی آنان شرکت کردن وجذب محیط شدن.

 

دوستان در آینده ای نزدیک تصاویری از تجهیزات کوهنوردی برای شما در وب قرار خواهم داد.

اگر اطلاعاتی درمورد ارتفاعات تهران خواستید برای شما تهیه میکنم.

 

ذرت

شاهکارخلقت

شمس تبریزی

شمس تبريزي

شمس الدين محمد پسر علي پسر ملک داد تبريزي از عارفان مشهور قرن هفتم هجري است، که مولانا جلال الدين بلخي مجذوب او شده و بيشتر غزليات خود را بنام وي سروده است. از جزئيات احوالش اطلاعي در دست نيست؛ همين قدر پيداست که از پيشوايان بزرگ تصوف در عصر خود در آذربايجان و آسياي صغير و از خلفاي رکن الدين سجاسي و پيرو طريقه ضياءالدين ابوالنجيب سهروردي بوده است.  برخي ديگر وي را مريد شيخ ابوبکر سلمه باف تبريزي و بعضي مريد باباکمال خجندي دانسته اند. در هر حال سفر بسيار کرده و هميشه نمد سياه مي پوشيده و همه جا در کاروانسرا فرود مي آمد و در بغداد با اوحدالدين کرماني و نيز با فخر الدين عراقي ديدار کرده است. در سال 642 هجري وارد قونيه شده و در خانه شکرريزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال الدين که فقيه و مفتي شهر بوده به ديدار وي رسيده و مجذوب او شد.  در سال 645 هجري شبي که با مولانا خلوت کرده بود، کسي به او اشارت کرد و برخاست و به مولانا گفت مرا براي کشتن مي خواهند؛ و چون بيرون رفت، هفت تن که در کمين ايستاده بودند با کارد به او حمله بردند و وي چنان نعره زد که آن هفت تن بي هوش شدند و يکي از ايشان علاءالدين محمد پسر مولانا بود و چون آن کسان به هوش آمدند از شمس الدين جز چند قطره خون اثري نيافتند و از آن روز ديگر ناپديد شد. درباره ناپديد شدن وي توجيهات ديگر هم کرده اند.  به گفته فريدون سپهسالار، شمس تبريزي جامه بازرگانان مي پوشيد و در هر شهري که وارد مي شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل مي کرد و قفل بزرگي بر در حجره ميزد، چنانکه گويي کالاي گرانبهايي در اندرون آن است و حال آنکه آنجا حصير پاره اي بيش نبود. روزگار خود را به رياضت و جهانگردي مي گذاشت. گاهي در يکي از شهرها به مکتبداري مي پرداخت و زماني ديگر شلوار بند ميبافت و از درآمد آن زندگي ميکرد.

ورود شمس به قونيه و ملاقاتش با مولانا طوفاني را در محيط آرام اين شهر و به ويژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا برانگيخت. مولانا فرزند سلطان العلماست، مفتي شهر است، سجاده نشين باوقاري است، شاگردان و مريدان دارد، جامه فقيهانه ميپوشد و به گفته سپهسالار (به طريقه و سيرت پدرش حضرت مولانا بهاءالدين الولد مثل درس گفتن و موعظه کردن) مشغول است، در محيط قونيه از اعتبار و احترام عام برخوردار است، با اينهمه چنان مفتون اين درويش بي نام و نشان ميگردد که سر از پاي نمي شناسد.

تأثير شمس بر مولانا چنان بود که در مدتي کوتاه از فقيهي با تمکين، عاشقي شوريده ساخت. اين پير مرموز گمنام دل فرزند سلطان العلما را بر درس و بحث و علم رسمي سرد گردانيد و او را از مسند تدريس و منبر وعظ فرو کشيد و در حلقه رقص و سماع کشانيد. چنانکه خود گويد:

در دست هميشه مصحفم بود                            در عشق گرفته ام چغانه

اندر دهني که بود تسبيح                             شعر است و دوبيتي و ترانه

حالا ديگر شيخ علامه چون طفلي نوآموز در محضر اين پير مرموز زانو مي زند (زن خود را که از جبرئيلش غيرت آيد که در او نگرد محرم کرده، و پيش من همچنين نشسته که پسر پيش پدر نشيند، تا پاره ايش نان بدهد) و چنين بود که مريدان سلطان العلما سخت برآشفته و عوام و خواص شهر سر برداشتند. کار بدگوئي و زخم زبان و مخالفت در اندک زماني به ناسزا راني و دشمني و کينه و عناد علني انجاميد و متعصبان ساده دل به مبارزه با شمس برخاستند.

شمس تبريزي چون عرصه را بر خود تنگ يافت، بناگاه قونيه را ترک گفت و مولانا را در آتش بيقراري نشاند. چند گاهي خبر از شمس نبود که کجاست و در چه حال است، تا نامه اي از او رسيد و معلوم شد که به نواحي شام رفته است.

با وصول نامه شمس، مولانا را دل رميده به جاي باز آمد و آن شور اندرون که فسرده بود از نو بجوشيد. نامه اي منظوم در قلم آورد و فرزند خود سلطان ولد را با مبلغي پول و استدعاي بازگشت شمس به دمشق فرستاد.

پس از سفر قهر آميز شمس افسردگي خاطر و ملال عميق و عزلت و سکوت پر عتاب مولانا ارادتمندان صادق او را سخت اندوهگين و پشيمان ساخت. مريدان ساده دل که تکيه گاه روحي خود را از دست داده بودند، زبان به عذر و توبه گشودند و قول دادند که اگر شمس ديگر بار به قونيه باز آيد از خدمت او کوتاهي ننمايند و زبان از تشنيع و تعرض بربندند. براستي هم پس از بازگشت شمس به قونيه منکران سابق سر در قدمش نهادند. شمس عذر آنان را پذيرفت. محفل مولانا شور و حالي تازه يافت و گرم شد.

مولانا در اين باره سروده است:

شـمـس و قـمـرم آمـد،                  سمـع و بـصـرم آمــد   

وآن سيـمـبـرم آمـد،                      آن کـان زرم آمـد

 امــروز بــه از ديـنـه         ، اي مــونــس ديــــريـنـه   

   دي مست بدان بودم                     ، کز وي خبرم آمد

آن کس که همي جستم دي من بچراغ او را     امـروز چـو تـنـگ گــل، در رهگـذرم آمـد

از مــرگ چــرا تـرسـم،کــاو آب حـيـات آمـد                               وز طعنه چرا ترسـم، چون او سپرم آمد

امـروز سـلـيـمـانــم، کــانـگـشـتـريـم دادي                                 زان تـاج مـلـوکـانـه، بر فرق سرم آمـــد

پس از بازگشت شمس ندامت و سکوت مخالفان ديري نپائيد و موج مخالفت با او بار ديگر بالا گرفت. تشنيع و بدگوئي و زخم زبان چندان شد که شمس اين بار بي خبر از همه قونيه را ترک کرد و ناپديد شد و به قول ولد (ناگهان گم شد از ميان همه) چنانکه ديگر از او خبري خبري نيامد. اندوه و بيقراري مولانا از فراق شمس اين بار شديدتر بود. چنانکه سلطان ولد گويد:

بانگ و افغان او به عرش رسيد                  ناله اش را بزرگ و خرد شنيد

منتهي در سفر اول شمس غم دوري مولانا را به سکوت و عزلت فرا مي خواند، چنانکه سماع و رقص و شعر و غزل را ترک گفت و روي از همگان درهم کشيد. ليکن در سفر دوم مولانا درست معکوس آن حال را داشت؛ آن بار چون کوه به هنگام نزول شب، سرد و تنها و سنگين و دژم و خاموش بود، و اين بار چون سيلاب بهاري خروشان و دمان و پر غريو و فرياد گرديد.  مولانا که خيال مي کرد شمس اين بار نيز به جانب دمشق رفته است، دوباره در طلب او به شام رفت؛ ليکن هر چه بيشتر جست، نشان او کمتر يافت و به هر جا که ميرفت و هر کس را که مي ديد سراغ شمس ميگرفت.  غزليات اين دوره از زندگي مولانا از طوفان درد و شيدائي غريبي که در جان او بود حکايت مي کند.

ميخائيل اي. زند درباره هم جاني شمس تبريزي و مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) چنين اظهار نظر مي کند: « بطور کلي علت اينکه مولوي ديوان خود و تک تک اشعار آن را نه بنام خود، بل به نام شمس تبريزي کرد، نه استفاده از آن به عنوان ابزار شعري و نه احترام ياد رفيق گمگشته را ملحوظ کرده بود.  شاعر که رفيق جانان را در عالم کبير دنياي مادري گم کرده بود، وي در عالم صغير روح خويشتن مي يابد. و مرشدي را که رومي بدين طريق در اندرون خويش مي يابد، بر وي سرود ميخواند و شاعر تنها نقش يک راوي را رعايت مي کند. لکن از آنجا که اين اشعار در روح او زاده شده اند، پس در عين حال اشعار خود او هستند.  بدين طريق جلال الدين رومي در عين حال هم شمس تبريزي است که سخنانش از زبان وي بيرون مي آيد و هم شمس تبريزي نيست. و شمس ذهنيت شعر است، آفريننده شعر است، قهرمان تغزلي اين اشعار است، و در عين حال در سطح اول، سطح تغزلي عاشقانه که در اينجا به طور کنايي پيچيده شده است، عينيت آن نيز بشمار ميرود.  تمايل جلال الدين به سوي وحدت مطلق است. لکن شمس تبريزي به درک حقيقت آسماني نايل آمده بود، در آن محو شده بود، و بخشي از آن گرديد بود. بدين ترتيب نخستين سطح ادراک که در شعر صوفيانه معمولا به وسيله يک تعبير ثنوي از سطح دوم جدا ميشود، در اينجا به طور ديالکتيکي به سطح دوم تعالي مي يابد.

در هر حال زندگاني شمس تبريزي بسيار تاريک است. برخي ناپديد شدن وي را در سال 643 هجري دانسته اند و برخي درگذشت او را در سال 672 هجري ثبت کرده اند و نوشته اند که در خوي مدفون شده است. (لازم به توضيخ است: نگارنده (رفيع) در سفري که به سال 1366 خورشيدي به قونيه کردم، آرامگاهي مجلل در شهر قونيه ترکيه بنام آرامگاه شمس تبريزي مشاهده نمودم).

اين عارف کم نظير ايراني يکي از آزاد انديشان جهان است که بشريت به وجودش فخر خواهد کرد. مجموعه تقريرات و ملفوظات وي بنام مقالات موجود است که مريدانش آن را جمع کرده اند. از جمله گفته است:

« اين مردمان را حق است که با سخن من الف ندارند، همه سخنم به وجه کبريا مي آيد، همه دعوي مي نمايد. قرآن و سخن محمد همه به وجه نياز آمده است، لاجرم همه معني مي نمايد. سخني ميشنوند، نه در طريق طلب و نه در نياز، از بلندي به مثابه اي که بر مي نگري کلاه مي افتد. اما اين تکبر در حق خدا هيچ عيب نيست، و اگر عيب کنند، چنانست که گويند خدا متکبرست، راست گويند و چه عيب باشد؟» 

 

غزلیات شمس تبریزی، که به «دیوان شمس» و «دیوان کبیر» نیز شهرت دارد، مجموعه غزلیات مولاناست. بی‌گمان در ادب پارسی و فرهنگ اسلامی و فراتر از آن در فرهنگ بشری در هیچ مجموعه شعری به اندازه دیوان شمس حرکت و حیات و عشق نمی‌جوشد.
اگر شعر را «گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد» تعریف کنیم، عناصر سازنده آن عبارت خواهند بود از: عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی، تشکل.

علت نامگذاری (وجه تسمیه)

مولوی پس از غیبت مراد خویش یعنی شمس که به هجرانش مبتلا گردید، سرگشته و حیران غزلیاتی برای مراد خویش به نظم در آورد، بر این اساس، چون این دیوان، دیوان غزلیاتی است که مولوی به نام مراد خویش یعنی شمس سروده به این نام مشهور گشته، البته دیوان کبیر نیز گفته می‌شود که طبق نظر بزرگان از هیچ مجموعه بشری به اندازه دیوان شمس بوی حرکت و حیات و عشق به مشام نمی‌رسد.

طبق نظر استاد شفیعی کدکنی، اگر شعر را گره خوردگی عاطفه و تخیل که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد تعریف کنیم عناصر سازنده آن ، عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی و شکل خواهد بود که به بررسی اجمالی هر کدام از این عناصر (بر اساس تحقیقات استاد شفیعی کدکنی) در دیوان شمس می‌پردازیم.

عاطفه در دیوان شمس

همگان می‌دانیم که کلیه حرکات و رفتارهایی که از هر انسان سر می‌زند از جمله احساسات، ناشی از نوع نگاهی است که همان انسان نسبت به خودش، جهان هستی، و رابطه خودش با جهان هستی دارد و اینکه من وجودی انسان نیز صورت مجسم همان جهان بینی اوست نسبت به هستی. بر این اساس هر شاعری بر اساس من وجودی خودش (جهان بینی) ابراز احساسات می‌کند. پس شاعری که من وجودیش محدود است مرزهای عاطفیش نیز محدود خواهد بود مثل شعرای درباری، و شاعری که من وجودیش محدود به ظواهر نیست، بلکه ظواهر جهان را جزئی از یک کل می‌داند مرزهای عاطفیش نیز به پهنای هستی، نامحدود خواهد بود، که از ازل شروع گشته و تا ابد امتداد خواهد داشت. مولوی نیز جزء چنین شاعرانی است، افق‌های عاطفی مولوی بنابر شهادت غزلیاتش گسترشی از ازل تا به ابد دارد، حوزه اندیشه وی نیز بر همان اساس به بزرگی و وسعت عالم هستی است؛ کثرت در عین وحدت در سراسر جلوه‌های عاطفی شعرش نمایانگر است. به طور کلی اموری که اساس اندیشه‌ها و عواطف مولوی است فهرست وار به صورت زیر است:

  • هستی و نیستی (پویایی هستی، بیکران بودن آن، تضاد در درون هستی، آغاز و انجام جهان و...)
  • جان جهان (ارتباط خدا و جهان؛ وحدت وجود، شناخت صورتبخش جهان)
  • انسان و آنچه وابسته به انسان است مانند عشق، آزادی، اختیار، زیبائی.


ایشان انگیزه پویایی جهان را تضاد درونی اشیا می‌داند، وی جهان را جهان هست و نیست می‌داند، جهانی که در عین بودن پای در نیستی دارد، نیستی که خودش هستی دیگری است فلذا از جان دل بیان می‌دارد که:

هله تا دوی نباشد کهن و نوی نباشد؟



بنابرین در سایه چنین شناخت دقیق رابطه انسان ، جهان و آفریدگار نسبت به همدیگر و عشق‌ورزی به انسان کامل که نمود عینی آن را در وجود شمس تبریزی یافته، مولانا به عاطفه‌ای در غزلیاتش دست می‌یابد که دیوان شمس را تماشایی می کند.

تخلیات در دیوان شمس

 

دامنه تخیل مولانا و آفاق بینش او چندان گسترده است که ازل و ابد را به هم می‌پیوندد و تصویری به وسعت هستی می‌آفریند. بعضی از تصاویر شعری او ممتازند و سراینده را می‌شناسانند.
مولانا زیبایی را در عظمت و بیکرانگی می‌جوید. عناصر سازنده تصاویر ممتاز شعری او مفاهیمی هستند از قبیل مرگ و رستاخیز و ازل و ابد و عشق و دریا و کوه.
اگر هم عناصری تصویری را– چنان‌که رسم و ضرورت همه شاعران است– از شاعران دیگر وام می‌گیرد، بار عاطفی این تصاویر که از جهانچبینی و دید او نسبت به هستی ناشی می‌شود، بدانها معنی تازه‌ای می‌بخشد. این تصاویر تکراری در شعر او حرکت و حیات بیشتری دارند. نرگس (رمز چشم)، سوسن (رمز خموشی در عین زبان‌داری)، بنفشه (رمز سر به گریبانی و سوگواری) در شعر او زندگی تازه‌ای یافته‌اند و خواننده احساس نمی‌کند که این همان نرگس و سوسن و بنفشه شعر رودکی و منوچهری و فرخی است. این تصاویر اگر در شعر آن شاعران جنبه آفاقی داشت، در شعر مولانا جنبه انفسی پیدا می‌کند. در آن سوی نرگس و سوسن و بنفشه مولانا، انسان و مسائل حیات انسانی با همه دامنه و وسعت خود نهفته است.
همچنین تصاویر شعر مولانا از ترکیب و پیوستگی ژرف‌ترین و وسیع‌ترین معانی پدید آمده است. دل مولانا «طوماری» است «به درازای ازل و ابد» و هجرانش «ابدسوز» است.
از آنجا که مخاطب او انسان، انسان کامل و گاه وجود مطلق و ذات بیکران «صورتبخش جهان» است، عظمت عناصر سازنده تصویرهای او امری طبیعی است. نخستین غزل دیوان شمس با این بیت آغاز می‌شود:
«ای رستخیز ناگهان، ای رحمت بی‌منتها
ای آتش افروخته در بیشه اندیشه‌ها»
که در آن عناصر تصویری (رستاخیز، رحمت بی‌منتها، آتش افروخته در بیشه– آنهم بیشه اندیشه‌ها) از معانی وسیع و بیکران هستی برگزیده شده است.
تشخیص personal fiction نیز در تصاویر شعری مولانا ممتاز است. در این تشخیص حیات و حرکت بارزتر است، به طوری که به اعتباری تعبیر تشخیص را به تصاویر او مخصوص می‌دارد. تصاویری چون «دست روزگار» و «چشم زمانه» در اشعار شاعران دیگر در بافتی به کار رفته است که آنها را در حد یک اضافه استعاری نگه داشته است. اما وقتی مولانا می‌گوید: «بیار آن جام خوشدم را که گردن می‌زند غم را» یا: «پیش آب لطف او بین آتشی زانو زده» یا:«گر غمی آید گلوی او بگیر» یا:«گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی» آدمی در آنها حس و حرکت و زندگی را به گونه‌ای بارز می‌بیند. شاید علت، کاربرد فعل در ساختمان این «تشخیص»ها باشد: «اندیشه را خون ریختن» یا «اندیشه را آویختن» یا «وضوی توبه را شکستن» یا «سواری باده بر کف ساقی» در:
«خنک آن دم که صلا در دهد آن ساقی مستان
که کند بر کف ساقی قدح باده سواری»
همه و همه تصاویری از معانی تجریدی را که در قلمرو تأملات و عواطف اوست با تصویرهای خاص خود ملموس و منجز ساخته شده است. در شعر او «سکوت» «نقل ریخته» می‌شود (خلوتیان گریخته نقل سکوت ریخته) و «ناله درختان» را در خزان می‌توان «نوش کرد» و حالات درونی به حادترین وجهی جلوه‌گر می‌شود:
«صنما، ببین خزان را بنگر برهنگان را
ز شراب همچو اطلس به برهنگان قبا ده»
که حالت مستی و کیفیتی را که از گرمی شراب حاصل می‌شود تصویر می‌کند یا:
«چو آینه ز جمالت خیال چین بودم»
که تصرفی است بدیع در حوزه حواس انسانی. یا:
«اندرین شهر قحط خورشید است»
«قحط خورشید»! چون او نور را هم خوردنی می‌داند: «من نور خورم که قوت جان است».
بگذریم از تصویرهایی که ویژه خود اوست و در هیچ مقوله‌ای از مقولات بلاغی نمی‌گنجد:
«ای می، بترم از تو من باده ترم از تو
پر جوشترم از تو آهسته که سرمستم»
یا:
«من آب آب و باغم ای جان!
هزاران ارغوان را ارغوانم»
یا:
«ای باده در باده، ای آتش در آتش!»
یکی از خصایص عمده تصویر او صبغه سوررئالیستی و حضور ضمیر ناهشیار است در تصویرهای او که رسیدن به آنها از رهگذر تداعی آگاهانه و منطقی میسر نیست:
«آب حیات خضر را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن»
«آینه» از عالمی است و «ترجمه» از عالمی دیگر و هیچ ذهن منطقی و هشیاری از «آینه» به «ترجمه» کشیده نمی‌شود. تنها «حالت معرفت رویا»ست که تصویرهایی از این دست می‌آفریند.
یا وقتی می‌گوید:
«زهی سلام دارد ز نور دمب دراز»
نمی توان باور کرد که شاعر با هشیاری ضمیر، برای «سلام» «دمبی دراز از نور» تصور کرده است.
در حقیقت، او بارها خود را در دنیای شعر و الهام شعری بی‌خویشتن معرفی کرده است:
«ای که درون جان من تلقین شعرم می‌کنی
گر تن زنم خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم»
یا:
«خون چو می‌جوشد منش از شعر رنگی می‌دهم»

 

 

 

 

 

 

زبان شعری دیوان

دیوان شمس، به لحاظ گستردگی واژگان، در میان مجموعه‌های شعر زبان فارسی، به خصوص در میان آثار غزلسرایان، استثناست. این گسترش و تنوع، ناشی از وسعت دامنه معانی مورد نظر مولانا و تعبیرات اوست. به خلاف بسیاری از شاعران گذشته که خود را در تنگنای واژگان رسمی محدود می‌کرده‌اند، مولانا کوشیده است تا زبان را در شکل جاری و ساری آن به خدمت گیرد. در حقیقت، معانی فراوان و لحظه‌های متنوع و حالها و تجربه‌های بی‌شمار، استفاده از واژگانی زنده‌تر و فراخ‌تر را ایجاب کرده است.
علاوه بر استعمال کلمات و تعبیرات خاص لهجه مشرق ایران، بویژه خراسان (مثلاً «گود» و «خوهد» به جای «گوید» و «خواهد»)، که در نزد سیف‌الدین فرغانی نیز می‌توان سراغ گرفت، توجه عجیب مولانا به زبان گفتار و زبان توده مردم موجب تشخص زبان شعری و گستردگی بیشتر واژگان او شده است. از نظر مولانا زبان وسیله تفهیم و تفاهم است و درست و نادرست آن را کاربرد عامه اهل زبان تعیین می‌کند. آنچه مردم می‌گویند ملاک صحت است نه منحصراً آنچه در واژه نامه‌ها و در آثار ادیبان ثبت شده است. داستانی که در «مناقب العارفین» افلاکی (ج2/719) آمده نمایشگر این نظر مولاناست:
«همچنان منقول است که روزی حضرت مولانا فرمود که آن قلف را بیاورید. و در وقت دیگر فرمود که فلانی مفتلا شده است؛ بوالفضولی گفته باشد که قفل بایستی گفتن و درست آن است که مبتلا گویند. فرمود که موضوع آنچنان است که گفتی، اما جهت رعایت خاطر عزیزی چنان گفتم، که روزی خدمت شیخ صلاح‌الدین مفتلا گفته بود و قلف فرمود. درست آن است که او گفت؛ چه اغلب اسما و لغات موضوعات مردم در هر زمانی است– از مبدأ فطرت.»
خود مولانا نیز گاهی در شعرش همان صورت رایج گفتاری را اختیار کرده است:
«هم فرقی و هم زلفی، مفتاحی و هم قلفی
بی‌رنج چه می‌سلفی آواز چه لرزانی؟»
در دیوان شمس از این قبیل کاربردها فراوان است.
باز با همین دید– که می‌توان آن را دید زبانشناختی توصیف کرد– واژه‌هایی در شعر به کار برده که به ظاهر هموار و خوشاهنگ نیستند (واژه‌هایی از عربی و ترکی که در اشعار معاصران او دیده نمی‌شود) اما این درشتیها و ناهمواریها در سیلاب عاطفی و موج موسیقی شعر او نرم و هموار می‌شود.
چه بسا که گاه نیم مصراع یا بیتی به ترکی دارد:
من کجا شعر از کجا، لیکن به من در می‌دمد
آن یکی ترکی که آید گویدم «هی کیمسن»
گاهی نیز از فارسی به عربی می‌رود و از عربی به فارسی بازمی‌گردد.
تصرفات او در شکلهای صرفی و نحوی نیز بس جالب است. معلوم نیست در این زمینه از زبان مردم الهام گرفته یا به انگیزه نوآوری عمل کرده است. مثلاً «نزدیک» را به جای «نزدیک‌تر» و «پیروز» را به جای «پیروزی» و «تنگین» را به جای «تنگ» به کار برده و به خود اجازه داده است که به قیاس از هر اسمی صفت بسازد و آن را به صورت تفضیلی هم درآورد:
«در دو چشم من نشین، ای آنکه از من من‌تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری
اندرا در باغ تا ناموس گلشن بشکند
زانکه از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تری
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندر کشد سوسن که تو سوسن‌تری»

 

موسیقی شعری در دیوان

غزلیات دیوان از نظر موسیقی بیرونی (تنوع و پویایی اوزان عروضی) دارای موسیقی یا وزن خیزابی و تندی است که غالبا از ارکان سالم پدید آمده. تقریبا کمتر وزنی از اوزان عروضی است که مولوی در آن غزل نسروده باشد. بر همین اساس اساتید فن بیان می‌دارند که دیوان شمس جامعترین کتاب برای فراهم کردن مواد به منظور تحقیق در عروض فارسی است. از نظر موسیقی کناری نیز تلاش مولوی در استفاده از ردیف و قافیه به صورتهای گوناگونش واقعا بی‌سابقه است. باید اقرار کرد که او بیشتر از دیگران در این فن استاد بوده، بسیاری از غزلهای او دارای ردیفهای بلند و پر تحرک است که حتی قافیه در آنها به صورت سنتی حفظ نشده مانند:

رندان سلامت می کنند

جان را غلامت می کنند


هستی زجامت می کنند

مستان سلامت می کنند


در عشق گشتم فاشتر

و زهمگنان قلاشتر


و زدلبران خوشباشتر

مستان سلامت می کنند



که در شعر بالا (مستان سلامت می کنند) به عنوان ردیف و (سلامت- غلامت، جامت- فاش، قلاش، خوشباش) به عنوان قافیه می باشد. از نظر موسیقی درونی نیز که از قافیه درونی بوجود می‌آید کمتر غزلی را می‌توان یافت که دارای قافیه درونی نباشد تا جائیکه در برخی از غزلها حتی به قافیه داخلی مضاعف بر می‌خوریم. از نقطه نظر موسیقی معنوی نیز در دیوان شمس به موسیقی درونی که به طور آگاهانه ناشی از رعایت مراعات النظیر تضاد و طباق و... باشد کمتر می توان سراغ گرفت و لیکن باید گفت در هر کجا که نیاز بوده موسیقی معنوی در غزلیاتش حضور فعال داشته است.

شکل شعری دیوان

 

درباره شکل ذهنی یا درونی غزلیات شمس باید گفت که در میان همه اجزا و ابیات این عزلها هماهنگی و در مجموع غزل انسجام (coherence) برقرار است. درست است که غزل تا عصر مولانا از نوعی وحدت برخوردار بوده و ابیات آن پیوستگی محسوس داشته، لیکن اگر غزلهای مولوی را با غزلهای سعدی که معاصر اوست یا عطار، سلف و تا حدی سرمشق او، بسنجیم، وحدت را در غزلهای مولانا بیشتر احساس می‌کنیم.
اغلب غزلهای مولانا نمونه‌های شگفت‌آور و موفق ثبت لحظه‌های زندگی اوست. شعر برای تجربه است و این تجربه‌ها، هر قدر از حیث عوامل موسیقایی و زبانی و تصویری، متنوع باشند، از وحدتی برخوردارند که ناگریز آن را باید وحدت نامید. این وحدت حال از جهان‌بینی و نظام فکری و نگرش ژرف و استوار او ناشی می‌شود و چون هر غزلش نتیجه جوشش ضمیر ناهشیار اوست و اغلب به تأثیر موسیقی و وجد و شور سماع پدید آمده است، این وحدت حال نمایان‌تر است.

همچنین ملتزم نبودن مولانا به موازین زیباشناختی و رعایتهای لفظی و فنی که در شاعران دیگر گاهی مخل است، سبب شده است که وحدت حال یا استمرار شکل ذهنی شعر خود را بهتر حفظ کند. تداعی آزاد که سوررئالیستها به آن توجه کرده‌اند در ورای ناپیوستگی ظاهری، غزلهای مولوی را از پیوستگی باطنی ژرفی برخوردار ساخته است.
نکته دیگری که در باب شکل شعر مولانا جالب توجه است قالب‌شکنی اوست. وی بسیاری از غزلها را با مطلعی آغاز می‌کند و در وسط کار قافیه را تبدیل به ردیف یا ردیف را تبدیل به قافیه می‌کند. گاهی ردیف را بدون وحدت قافیه حفظ می‌کند و زمانی شعر فارسی مردف را با شعر عربی غیرمردف به هم می‌آمیزد. زمانی در میان غزل حکایتی می‌گنجاند و غزل- داستان می‌سازد. در حق ارکان عروضی بی‌قیدی را به آنجا می‌رساند که خواننده می‌پندارد او متوجه نقص فنی کار خود نیست و حال آنکه همین نقص فنی اوج تشخص کار اوست، مثلاً در اثنای غزل به مطلع:
«زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا
چه خوب است و چه نغز است و چه زیباست خدایا»
که ارکان آن عبارتند از: مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل، یک‌مرتبه می‌گوید:
«نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو
که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا
نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد؟
دم نایی است که بیننده و داناست خدایا»
و ارکان تبدیل می‌شوند به: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن، و باز می‌گردد به ارکان قبلی و می‌گوید:
«که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان
چه نورست و چه شورست و چه سوداست خدایا»

قالب شکنی مولوی

نکته جالب دیگر، قالب شکنی مولوی است وی بسیاری از غزلها را با مطلعی آغاز می‌کند و در وسط کار قافیه را تبدیل به ردیف یا ردیف را تبدیل به قافیه می‌کند. و آخرین مطلب در شکل شعری مولوی، کوتاهی یا بلندی بیش از معمول غزلهایش می‌باشد که گاهی به 92 بیت می‌رسد و زمانی از سه چهار بیت تجاوز نمی‌کند.

 

 

مقدمه ای بر علم ژنتیک

سر ما و آستان حضرت دوست                   که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست

به نام  یکتا رهنما که آفریده اش را به هدایت کتاب وقدا

ست قلم منت نهاد. وبرترین کتاب را از برترین

پیامبرش به یادگار گذارد

علوم وتکنولوژی سلولی ومولکولی با وجودی که با

گذشت تقریبا نیم قرن از تولد این علم ,دیگر جوان

محسوب نمی شوند,ااما نه تنها طراوت وجذابیت خود را

از دست نداده,بلکه به واسطه کارایی قابل توجه

شان در تمامی زمینه هاونیز پیچیدگی های مربوط به یک

سیستم زنده ,کاملا پویا ودر حال رشد بوده و

همچنان  دستمایه وپس زمینه تحقیقات ومطالعات

گروههای بسیار زیادی از دانشمندان وافراد علاقه مند 

در علوم مختلف می باشد.

چشم انداز

امروزه دانش وتکنیکهای جدید ژنتیکی ما را قادر به انجام

کارهایی ساخته که پیش از این غیرممکن مینمود.

دامنه این فعالیت ها می تواند با طیفی پیوسته از یک

پروژه کاربردی کاملا منفعت طلبانه تا داستان های 

وحشت انگیز تخیلی در مورد ژنتیک متغیر باشد.

نوشته توسط ر.ر

شعر ناب ترکی رسیده از دوست

تهليخ اورگيمده غم اولوب چاره سي يوخدي
سالماياديما او گوزلي هئچ يولي يوخدي
آيريلدي اوزاقلاشدي وفاسيز مني يوردي
گوز ياشلاريمي گورمدي درديله مني قويدي
گوللر ساراليب سولدي فقط خاطره قالدي
يئل اسدي ياغيش ياغدي مني ياددان آپاردي
هر بير گئجه يانديم ،نيه غملر منه قالدي
گئدي مني تک گويدي گوندوزوم گئجه اولدي
ياددان هامي سالدي منه دونيام يالان اولدي
عمروم بئله گئشدي بولون عاشق نيه اولدي

شیرینی خوشمزه اما نانک همیشه به ما شیرینی کهنه میده

شیرین کام باشی

ترشک

الوچه

درخت

درخت آلوچه باغلار

درخت خوشگل عجیب

مطالب خواندنی درمورد دوربین های کنترل ترافیک

دوربین های کنترل ترافیک کلا ۲نوع هستند:

red light camera که هنگام عبور از چراغ قرمز از پلاک اتومبیل عکس

میگیرندو speed camera که کارشان ثبت سرعت غیر مجاز است.

ویک نمونه مکمل هم وجود دارد که هردو کارایی در ان گنجانده شده

است .امار نشان میدهد که در بسیاری از کشورها به ویژه ایالات متحده

هرساله بین ۱۰تا۲۰ درصد به تعداد دوربین ها افزوده میشود وکمترین جریمه

برای عبور از چراغ قرمز برای مثال در کارولینای شمالی ۴۰دلار وبیشترین ان

حدود ۳۹۰دلار در کالیفرنیاست.

در کل ۹کمپانی چنین دوربین هایی را تولید میکنند .

 

ارتباط گیاهخواری با اکوپوشش های گیاهی

 بازهم یک مطلب بسیار علمی از دانشجوی ارشد تهران شمال

باتشکر ات فراوان از خانم دکتر قربانلی

 

مقدمه

گیاهخواری معمولاً به شکل عمل متقابل ناشی از مصرف بافت های زنده

یک گیاه توسط یک حیوان تعریف می شود؛ به عبارتی دیگر یک هتروتروف

یعنی حیوان از یک اتوتروف یعنی گیاه تغذیه می کند. معمولا گیاهخواری

موجب از بین رفتن گیاه نمی شود. این امر یک عمل متقابل یا یک تعامل

مخالفت آمیز به حساب می آید زیرا طی آن، حیوان غذا به دست آورده و

گیاه، بافتهای زنده خود را از دست می دهد.

همین باعث می شود که گیاهخواری اساسی ترین یا مهمترین تعامل

غذایی در زنجیره غذایی باشد. گیاهخواری موجب پیدایش ویژگی های

فنوتیپی بسیار خوبی چه در گیاهان و چه در حیوانات شده، به پوشش

گیاهی و همچنین کل مناظر تمام اکوسیستم های شناخته شده بر روی

زمین شکل بخشیده و نهایتاً موفقیت بسیاری از گونه ها از جمله خود ما را

تضمین کرده است. در نتیجه، گیاهخواری در خور توجه عمیق اکولوجیستها

(محیط شناسان) است.

 

در بخش قبل از این فصل، ما به یک مرور کلی پرداختیم تا ویژگی هایی که

حقیق حاضر را به سمت تعاملات گیاه و گیاهخوار در اکوسیستم های

زمینی می کشاند بهتر بشناسیم. در کل سیستم هایی که به طور سنتی

مورد مطالعه قرار گرفتند جفت های ساده (یک گیاه در مقابل یک گیاه خوار

عناصر تعاملی) بودند و تحقیقات مربوط به گیاهخواری نوعاً به گیاهان بالغ

(چه چوبی چه علفی) که برگهایشان توسط حشرات و مهره داران از بین

می رود می پردازد. همچنین در این تحقیقات ساختار گیاه یا رشد در یک

جفت ساده همسو مورد تحلیل و آنالیز قرار می گیرد. متعاقباً، گیاهخواری

عمدتاً به عنوان یک تعامل دوگانه مورد بررسی واقع شده است و هدف از

این فصل گسترش این بررسی محدود است همچنین ما از یک منظر

فیتوسنتریک (گیاه مدار)، تاثیر گیاهخواری را در یک چارچوب اکولوژیکی

وسیعتر ارزیابی می کنیم.

 

تحقیقات وسیعی در زمینه تعاملات گیاه و گیاهخوار در اکوسیستم های

زمینی انجام شده است. خوانندگان می توانند به تعداد زیادی از این بررسی

های جامع مبنی بر جنبه های خاص تر تعاملات گیاه و گیاهخوار که در

مجلاتی همچون بررسی سالانه اکولوژی، ارزیابی و عوامل سیستماتیک، روندهایی در اکولوژی و تکامل به چاپ رسیده است مراجعه نمایند. همچنین

می توانید به بخش «مرور اجمالی» در مجله اویکاس مراجعه کنید.

ویژگی های گیاه که گیاهخوار را مشخص می کنند

در اکثر زیستگاه ها گیاهان به شکل فراوانی یافت می شوند و بنابراین

مقدار غذا در اصل برای گیاهخواران مشکل ساز نیست. با اینحال گیاهان یک

غذای خیلی سودمند نیستند زیرا دارای ترکیباتی با ارزش تغذیه ای پایین

(سلولز زیاد، پروتئین کم) بوده و همچنین موادی دارند که گوارش را کاهش

می دهد در نتیجه گیاهخواران نمی توانند بهره وری تغذیه ای داشته باشند.

به علاوه یک گیاه از راه های زیادی جلوی گیاهخوار را می گیرد یعنی مانع

مصرف گیاهخوار می شود. بخشی از این مکانیزم های بازدارنده در تحقیقات

قبلی و فعلی تعامل حیوان و گیاه مورد مطالعه قرار گرفته اند. در حالی که

دیگر مکانیزم ها ناشناخته مانده اند.

راستی اگر ببینم استقبال کردید بقیشو براتون میذارم

 

شعر ترکی

اوسایدی میسر گوزلیم یارون اولایدم

 

هر لحظه غمین چکمیه غمخوارین اولایدیم

 

هرشب دولانوپ صبحه کیمین شمع جمالون

 

پروانه کیمین طالب دیدارون اولایدم